غربالبیز
دومین روز عید فطر رو رفتیم غربالبیز همراه با عمو بهزاد وخانواده چندتا عکس با الناز جون گرفتم ...
نویسنده :
مامان زهره
18:45
نصر آباد باغ محمد
عید فطر رفتیم نصر آباد باغ محمد (پسر دایی بابا )خیلی خوش گذشت ...
نویسنده :
مامان زهره
11:10
وروره جادو
وقتی علی ساکت رو مبل میشنه داره یه نقشه خطر ناک میکشه فکراشو کرد حالا دیگه وقتشه از مبل برم بالا موفق شدم برم بالا فقط میخواستم خودمو تو آیینه نگاه کنم همین دیگه بسه باید بیام پایین فکر نکنید من شیطون هستما نه فقط یکم کنجکاو هستم ...
نویسنده :
مامان زهره
10:51
نشستن رومبل
گل پسر فقط میشینه وقتی میگم بیا پایین دالی میکنه من بیخیالش شم اینجاهم هم داره نقشه جدید میکشه ...
نویسنده :
مامان زهره
10:31
اولین ایستادن
هورا خودم تونستم وایسم فقط برای چند لحظه مامانی وبابایی رو ذوق زده کردم ...
نویسنده :
مامان زهره
14:21
غذا خوردن
دوست دارم خودم غذا بخورم اینطوری یکم بازی هم بد نیست موقع غذا مثل دالی بازی دیگه سیر شدم برم شلوارم خیلی کثیف شده بود مامانی در اورد حالا یکم آب بخورم ...
نویسنده :
مامان زهره
14:08